داستان کوتاه/ پسرک ترسناک همسایه

ساخت وبلاگ

خراسان/ دیر وقت بود. در پارکینگ را که باز کرد، متوجه شبح سیاه رنگی در حد یک پسر بچه شد. توی تاریکی ایستاده بود و منتظر بود. نزدیکش شد. پسر کاملا رنگ پریده بود. لب هایش به سفیدی می زد. گفت: «عمو می شه بابامو صدا کنی بیاد دنبالم؟» بدون این که سوال اضافه ای از او بپرسد، سریع پله ها را چند تا یکی بالا رفت تا پدرش را صدا کند. نزدیک خانه آن ها که شد، شبح سیاه رنگی در تاریکی دید. نزدیکش شد. پسرک با همان چهره رنگ پریده دوباره گفت: «عمو می شه بابامو از تو پارکینگ صدا بزنی بیاد دنبالم؟!...» از شدت ترس نفس اش در سینه حبس شده بود. توی تاریکی راه پله ناگهان متوجه پارچه سیاه رنگی شد که پشت پسرک نصب شده بود. پسرک همین امروز صبح فوت شده بود. میترا تاتاری با کانال تلگرامی «آخرین خبر» همراه شوید

...
نویسنده : مهدی امینی بازدید : 451 تاريخ : شنبه 24 تير 1396 ساعت: 23:28