کابوس صادقه

ساخت وبلاگ
کابوس صادقه

داستان یک شب خوابیدن در اتاق مرگ آقا تختی
شهرام فرهنگی
فکر کردن به «آقا تختی» ترسناک است. این جمله را از کنار تشک به زبان های روسی و انگلیسی با لهجه امریکایی سر شاگردهایشان فریاد کشیده اند. آن وقت ها تلویزیون از فرستادن میمون به فضا عجیب تر بود. مثلاً خیلی مد روز را می خواستند به خانه بیاورند، یک رادیو چوبی قد تلویزیون 49 اینچ می خریدند و می گذاشتند روی طاقچه سفید با گچبری های «اُستا گچ بر چشم چپ» که گوش ها بیایند و میهمان ها هر تعارفی را با حرکت عصبی دست و سر و شانه (مثل دور گردن مگس از قندان) به کناری بزنند. تا تنها از طریق صدا، ببینند آقا تختی چطور روی خاک به حریفش در المپیک فیتله پیچ می زند. احتمالاً همان وقت ها از کنار تشک فریاد زده اند: به تختی فکر نکن! فکر کن با یکی دیگه سرشاخ شدی!
حریف هایی وجود دارند که وقتی قرعه ات به آنها می خورد، بهتر است دیگر فراموش کنی اصلاً قرار است با کی روبه رو شوی. چه بخواهی زیر یک خمش را بگیری و چه رویش را ببوسی؛ نمی شود که! طرف غول است، از آن غول ها که در افسانه اش نوشته اند: «... و او تا همیشه دست نیافتنی ماند.» و بر این نوشته قفل دعا خوانده بسته اند. فکر کردن به آقا تختی ترسناک است.
***
تصور کن در اتاقی هستی که آقا تختی آخرین نفس را کشیده است. همه چیز آنجا عوض شده، نیم قرن گذشته و همه درزهای اتاق باکره را گچ گرفته اند. آن وقت ها هتل آتلانتیک تازه دو یا حداکثرش سه ساله بود. ساختمانی امروزی برای آن روزهای خیابان طالقانی (دهه 40 خورشیدی) که می شد از کنارش بگذری و فکر کنی: «رفیق آقا تختی چه هتلی ساخته!». آقا ابراهیم افشار (نویسنده ای که به تختی «زیاد» فکر کرده است) می گوید «خیلی ...

اخبار پیشنهادی:

کابوس صادقه
کابوس,صادقه,...
نویسنده : مهدی امینی بازدید : 417 تاريخ : يکشنبه 5 شهريور 1396 ساعت: 6:43